نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

یک شب تمام نشدنی

  سلام نفس مامان عزیزم امروز با سر درد شدید برات می نویسم، سر دردی که بخاطر عشق به جیگر گوشمه. عسلکم دیروز همین موقعه ها (13:30) بود که تو خیلی غیر منتظره و بدون اینکه من رو بغل کنی و کلی التماست کنم که بخوابی،خوابیدی. ساعتهای 2:30 بود که طبق معمول همیشه دستم رو روی پیشونیت گذاشتم که متوجه شدم تب شدید داری از خواب بیدارت کردم و بهت استامینوفن دادم و به بابایی هم خبر دادم که رضا جونی تبش بالاست بابایی هم طبق معمول گفت که شب که دکتر محمودی رفت مطب می بریمش تا دکتر ببیندش. تبت یک ساعت بعد کنترل شد و با بابایی ساعتهای 6:30 رفتیم مطب و اونجا بعد از معاینه دکتر گفت که سرما خوردگی نیست و آلرژیت دوباره اوت کرده و دارو دا...
1 آذر 1390